گاهی با خودم فکر می کنم اگر "سلام" نبود، چه می شد؟!
اگر این واژه ی چهارحرفیِ بی ادعا وجود نداشت، دوستی ها از کجا شروع می شد؟ غریبه ها چطور آشنا می شدند؟
اصلاً اگر سلام نبود، شاید تو هم مثل هزاران عابر دیگر با عجله از کنارم رد می شدی و من میان آدم ها و روزمرگی هایشان گمت می کردم..
راستی هیچ فکر کرده ای یک کلمه چقدر می تواند دوست داشتنی باشد؟!
سلام :)
چه خشنم من! :دی
من به صد سال تنهایی پیله کردم نه به خاطر اینکه بی مفهومه، بلکه به خاطر خیل اسم های مشابه هم! یارو اسم خودشو همه بچه هاش خوزه آکاردیو بوئندیاست! تازه نسبت های فامیلیش که بماند، تو میگی مثلاً یکی هست که وسط داستان وارد ماجرا میشه به عنوان خواهر فلانی، بعد که داستان تموم میشه تو میفهمی ای دختر خاله ی بهمانیه! بعد تو تازه میفهمی که فلانی و بهمانی پسر خالن.
من خیلی رمان نمیخونم (با معیار های خودم خیلی نیست) ولی تو رمان هایی که خوندم واقعاً کیمیاگر پائولو کوئیلو یه چیز دیگست یکی از با مفهوم ترین کتاب هاییه که خوندم ولی در کل داستان شما خیلی تعداد شخصیت های محدودی داری کیمیاگر و دزد و مرد بلور فروش و فلان و تو نیازی نیست بخونی لئوناردو دوس سانتوز پائولینو و یک ربع فکر کنی که این پسر عموی فلانیه شغلش بهمانه و ....
بعد کتاب من و نازی هم برای کوبیدنش نبود شاید من خیلی احساساتمو بیان میکنم، منظور اینه که من خیلی دوست دارم استاد پناهیو ولی نکته اینه که من و نازی به نظر من معرف خوبی واسه آقای پناهی نیست! گفتم اگه میخواین یه کتاب مرحوم پناهیو بخرین با خوندن من و نازی میخوره تو ذوغتون!