آبانامه

می شود چمدانت شد و مسافر شد...

آبانامه

می شود چمدانت شد و مسافر شد...

گاهی با خودم فکر می کنم اگر "سلام" نبود، چه می شد؟!

اگر این واژه ی چهارحرفیِ بی ادعا وجود نداشت، دوستی ها از کجا شروع می شد؟ غریبه ها چطور آشنا می شدند؟

اصلاً اگر سلام نبود، شاید تو هم مثل هزاران عابر دیگر با عجله از کنارم رد می شدی و من میان آدم ها و روزمرگی هایشان گمت می کردم..

راستی هیچ فکر کرده ای یک کلمه چقدر می تواند دوست داشتنی باشد؟!


سلام :)



آبانا

نظرات  (۱۱)

شما الان فک کردین این لحن دعوای منه؟
چه خشنم من! :دی
من به صد سال تنهایی پیله کردم نه به خاطر اینکه بی مفهومه، بلکه به خاطر خیل اسم های مشابه هم! یارو اسم خودشو همه بچه هاش خوزه آکاردیو بوئندیاست! تازه نسبت های فامیلیش که بماند، تو میگی مثلاً یکی هست که وسط داستان وارد ماجرا میشه به عنوان خواهر فلانی، بعد که داستان تموم میشه تو میفهمی ای دختر خاله ی بهمانیه! بعد تو تازه میفهمی که فلانی و بهمانی پسر خالن.
من خیلی رمان نمیخونم (با معیار های خودم خیلی نیست) ولی تو رمان هایی که خوندم واقعاً کیمیاگر پائولو کوئیلو یه چیز دیگست یکی از با مفهوم ترین کتاب هاییه که خوندم ولی در کل داستان شما خیلی تعداد شخصیت های محدودی داری کیمیاگر و دزد و مرد بلور فروش و فلان و تو نیازی نیست بخونی لئوناردو دوس سانتوز پائولینو و یک ربع فکر کنی که این پسر عموی فلانیه شغلش بهمانه و ....
بعد کتاب من و نازی هم برای کوبیدنش نبود شاید من خیلی احساساتمو بیان میکنم، منظور اینه که من خیلی دوست دارم استاد پناهیو ولی نکته اینه که من و نازی به نظر من معرف خوبی واسه آقای پناهی نیست! گفتم اگه میخواین یه کتاب  مرحوم پناهیو بخرین با خوندن من و نازی میخوره تو ذوغتون!
پاسخ:
دعوا که نه.. ولی راستش فکر کردم ناراحت شدین! ببینید راستش اینه که صد سال تنهایی یا اصلاً خود مارکز خیلی مورد علاقه من نیست! چون وقتی آدم می تونه شاهکار دافنه دوموریه رو بخونه که طی یه کتاب 500-600 صفحه ای حتی اسمی از شخصیت اصلی برده نمیشه، واقعاً چرا مارکز؟! یا مثلاً مارک تواین یا خیلیای دیگه. ولی فکر می کنم هیچ چیز بی دلیل بزرگ نمیشه. درسته که بعضیا با صد سال تنهایی ژست روشن فکری می گیرن، اما باید اینم قبول کرد که لابد یه چیزی بوده که اسکار گرفته. منتها شاید سواد من قد نمیده که نفهمیدمش. یا با سلیقه ی من جور نیست. همونطور که خوندن 70-80 صفحه ی آخر بوف کور صادق هدایت کار من نیست! تمام حرف من همین بود.
راستی پیگیر بودنتون خیلی برام جالب و تحسین بر انگیز بود.
+ از حسین پناهی چیزی شبیه زندگی رو توصیه می کنم.
سلام...
بسیار جالب...
پاسخ:
سلام :)
مچکرم..
خوش اومدید...
خوندم لذت بردم..ولایک زدم
پاسخ:
چه سرعت عملی :))
متشکرم.
من به شخصه...
البته ببخشیدا ولی
درودو بیشتر دوست دارم
چون فارسیه...;)
پاسخ:
سلام واسه من ملموس تره.
و صد البته که واژه های فارسی زیباتر هستن ;)
درود بر شما :)
خوش اومدی..
سلام :)
پاسخ:
سلام :)
خوش اومدی...
ماشین زمانت عالی بود :)
واقعا کاش میشد یکم توش جاموند .
پاسخ:
پشیمونم که شرکتش دادم توو مسابقه!
خوشحالم خوشت اومده.
خوش اومدی راستی :)
۰۲ مهر ۹۴ ، ۱۱:۱۸ محمد StigMatiZed
یاد این نوشته قدیمیم افتادم

زندگی، سرخی مرطوب یک حس ناکام در چشم
حجم ورم کرده بغضی در گلو
سوزش بی امان درد در سینه
زندگی، عمق ترک برداشته گوهر دل نیست
زندگی، یک شاخه سلام است
سلام
که آن دستفروش پیر
هر صبح ارزان می فروخت
و من ... نخریدم
پاسخ:
یه کم دیره ولی...
سلام :)
سلام و درود به شما :-)
پاسخ:
سلام :)
و خوش اومدید...
گاهی یک لبخندهم،نشانه سلام است.
:)
پاسخ:
سلام :)
خوش اومدین.
۰۱ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۳۶ زین العابدین صمدی
سلام
شما اصلن این وبلاگو چک می کنید؟
من با شما خوب برخورد نکردم کلن تو یکی از پستام گفتم از فاصله نزدیک خطر گازگرفتگی دارم ببخشید به هر حال
پاسخ:
سلام :)
بله.. البته که گاهی این وبلاگ رو چک میکنم :))
برخورد؟ گازگرفتگی؟ من که چیزی یادم نمیاد :)
۱۲ خرداد ۹۵ ، ۲۲:۵۸ زین العابدین
خوب الان دیگه یعنی وبلاگ نمی نویسین؟
پاسخ:
اگه فرصت بشه واقعا دلم میخواد بنویسم
و به زودی در این وبلاگ پست ظاهر میشود حتی :))

+مرسی که فراموش نشدم :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">